بابا مردم از تنهایی........

 هم من هم وبم......

 دوستی یعنی این........؟؟؟

 اگه الآن یه نفر بود من اینجا چشم انتظار نبودم......

 تا شاید یکی از دوستای با معرفت بیاد به یه دوستی که معرفت از سروکلش زده بیرون سر بزنه....

 بابا شماها دیگه خیلی معرفتتون زیاده....

 میترسم چشمتون کنن.....چشم من که خیلی شوره...

این چند روز مراقب خودتون باشید....

 اصلا میدونید چیه؟؟؟

 خودم واسه خودم نظر میدم...!!!

 ای خداجونم کی میشه که ......؟؟؟

 ولش کن.......خدا خودش میدونه من چی میگم....

 لازم نیست شماها بدونید......

 آخه به شماها هم میگن دوست...؟؟؟!!!

  تا حالا ازخودتون سوال کردید دوست به کی میگن و دوستی یعنی چی؟؟؟

 خب نگو سوال کردم....اگه سوال کرده بودی الآن اینجا پر نظرای رنگارنگ بود.....

خب نیاین....

دسته ها :

اتفاقای تلخ و شیرین پشت سرهم میرن  و میان و باید باور کنیم که تقدیر همونیه که خدا میخواد....

.یه لحظه تو عمق دره ی غم.......یه لحظه تو اوج قله ی شادی....

شاید من بیشتر از اینکه تو اوج قله ی شادیها باشم تو دره ی غم ها بودم...

.ولی قله ی شادی هام اجر صبریه که تو دره ی غم ها داشتم و بلندترین قله ی شادی هام تویی....

.پاداش کاری که نمیدونم چیه....؟؟؟!!!

احساسی که شاید هیچوقت نداشتم......یه حس مثل حس یه بچه ای که تو بازار دستش از دست مادرش جدا میشه......سردرگم........گیج.........پریشون......

..پشت سر همه ی زنای تو بازار میره تا شاید اونا مادرش باشن............

.چشماش خیس خیس..........یه دفعه مادرش رو میبینه.......

خدایا غرق شادیه......پاکی حسی که اون موقع اون داره مثال زدنیه.........منم مثل یه گمشده ای تو هیاهوی آشفته بازار این دنیا بودم.....

.شناختمت.....

.اون بچه دیگه هیچوقت مادرش رو رها نمیکنه و منم تو رو......

.نمیدونم به چی تشبیهت کنم.......واسم مثل ماهی.......

.به روز التماس میکنم تا زودتر تموم بشه تا تو رو تو آسمون قلبم ببینم........

هرچند که این فاصله ها ی لعنتی نمیذارن....

.به خواب التماس میکنم تا زودتر بیاد سراغ چشام تا شاید رویای تو توی چشام جا بگیره..

.به قطره های اشک التماس میکنم تا شاید مسکنی واسه قلبم باشه که خیلی خستست......خیلی..

.خیلی حرفا دارم.........اما فکرم درگیر و دستام لرزونه......

.چجوری ازت بگم و اومدنت از شهر بارون..........؟؟؟

مسافری از شهر بارون برای خونه ای از کویر....

.مسافر مهربونم....

.در خونه ی قلبم برای تو بازه...........و........وجود کویریم منتظر وجود سبزت..

.عشق من....من مثل یه فقیری هستم که بی هیچ چیز دنیایی برای خریدن یوسف گمگشتم اومدم...

شاید ثروتمندای زیادی اومده باشن.......اما اونا با مال دنیا فخر فروشی میکنن....

.من هم فخر میفروشم......

.تموم سکه های اونا مثل همه........اما من یه چیز دیگه واسه فروختن فخر به مهربونم دارم.....یه چیز غیر از سکه....

.من برای عشقم قلب و جونم رو تقدیم میکنم...

.قبل از با تو بودن ستاره ای تو آسمون نداشتم.....ستاره که هیچ دریغ از یه تیکه ابر....

اما با اومدنت یه دفعه کنار ماه بودن رو احساس کردم.....

.باور کردنش مشکله........شاید......اما من باور کردم...

دسته ها :

 سلام رقیب بی نشونه

 حالا فهمیدم کی بود که اون نظرای بلند بالا رو میذاشت...

جدا خودت بودی؟؟؟

راستش اومده بودم تو وبت تا یه بار دیگه پستت رو بخونم تا رسیدم به اون تیکه....یکمی فکر کردم گفتم من که واسش همچین چیزی ننوشته بودم.....

 اما حالا فهمیدم موضوع از چه قراره....

 نمیدونم چه دلیلی واسه اون کارت داشتی.....

 ولی هر چی بود گذشت و دیگه مهم نیست.....

 اتفاقا توی اون مدت خیلی منتظر موندم تا جواب بدی اما ازت خبری نشد....

 هر چند من که ازت عذرخواهی کرده بودم ...

 حالا متوجه شدم چرا اسم وبت رو نمیذاشتی......

 بازم اگه حرفی زدم که بهت برخورد عذر میخوام.....حداقل اگه خودتو معرفی میکردی اینطوری نمیشد ......

 منم شرمندت نمیشدم.......با اون پستی که فقط واسه جواب دادن بهت گذاشته بودم........ با اون نظری که از اون  پیش تو شکایت کردم....حالا که یادم میاد چی نوشتم روم نمیشه دیگه بیام تو وبت.....تو رو خدا ببخشید

 بازم ازت عذر میخوام.....

 بااینکه فهمیدم تو همون ناشناسی ولی نظرم نسبت بهت عوض نشد.......

 بازم واسم عزیزی......

 ولی عجب داستانی شده این قضیه ی ما.......

 حتی یه ذره هم فکرشو نمیکردم که اونی که اون چیزا رو مینوشت و حرص منو درمیاورد تو بودی.......

ولی خب......بازم عذر میخوام........

دسته ها :

 دیگه نمی نویسم..........

 دیگه نیستم.......

دیگه نخواهم بود.......

 نه اینجا......نه هیچ جای دیگه....

 نه حرفای بیخودم.....

 نه وجود بی ارزشم.....

دسته ها :

خیلی خیلی حالم بده

واسم دعا کن

هر چند دیگه فایده ای نداره

ولی خب.............

کلی حرف دارم.......

ولی خب...........

ای کاش میشد......

ولی خب..........

ای کاش هیچوقت........

ولی خب.............

خداجونم میدونم تو فقط میفهمی چی میگم......

میفهمی چقدر تنهام......

پس چرا جوابمو نمیدی.....

چرا یه کاری نمیکنی.........

کم مونده حرفای توی دلم خفم کنن......

میدونی دیگه نمیتونم حرفامو تو دلم نگه دارم....

تو همه چی رو میدونی....

تو از همه چی زندگیم باخبری....

پس منتظرم نذار....

خواهش میکنم خداجونم....

دیگه طاقت ندارم.....

دیگه تحملی واسم نمونده.......

از همه چی خستم.......

از خودم متنفرم.........

هیچ دلخوشی واسم نمونده.......

شدم عین یه صفر تو خالی.......

توبگو چیکار کنم من تا منم همون کار رو انجام بدم....

خدایا میدونی تنهایی یعنی چی؟؟؟

یعنی من........آره همینی که داره صدات میکنه......

تنها یعنی من.......

تنهایی یعنی اینکه کسی رو نداشته باشی واسش بگی

از همه چی......از همه جا.....از آسمون .....از زمین.......از گلا......از درختا.......از دریا.......از زندگی......از سرنوشت

تنهایی یعنی اینکه وقتی  دلت میگیره کسی نباشه دلداریت بده....

واست از چیزای خوب......از روزای خوب بگه......

تنهایی یعنی کسی نباشه که واسش مهم باشی.......

تنهایی یعنی من.........فقط  و فقط من

تنهایی یعنی اینکه همیشه خودتی و خودت.......

آره تنهایی یعنی این...

دسته ها :
X