خدا رو شکر میکنم که یک بار دیگه اینجام و دارم بهتون سلام میکنم

آخه امشب مرگ از بیخ گوشم رد شد البته نه فقط از بیخ گوش من از بیخ گوش همه

راستش نشسته بودم پای کامپیوتر و داشتم سی دی هایی که از گاج امروز گرفته بودم رو نگاه میکردم وتست هاش رو کار میکردم

ساعت تقریبا ده و نیم میشد.....

.مامانم و داداشم خواب بودن.....

همچین رفته بودم تو جو سی دی و تستها رو داشتم با اعتماد به نفس کامل میزدم که اگه یکی اون لحظه منو میدید فکر میکرد من همه رو دارم درست میزنم

توی همون حال و هواها بودم که یدفعه دیدم یه صدای عجیبی میاد و پشت سرش میز کامپیوتر و موسی که تو دستم بود داره تکون میخوره و میلرزه....

اونقدر شوکه شده بودم و ترسیده بودم که توان تکون خوردن از جام رو نداشتم...فقط پشت سرهم بسم الله میگفتم.....

.تابخوام از جام بلند بشم زلزله تموم شده بود.....با کیف مدرسم که رو پام بود از جا بلند شدم و رفتم تو اتاق مامانم...

حالا جالب اینجاست که من اون لحظه چهارستون بدنم همینطور داشت میلرزید به مامانم میگم فهمیدی زلزله اومد ..اونم با خونسردی هرچه تمامتر میگه آره خب مگه چی شده.....اومد و رفت......

یعنی من شانس آوردم سکته نکردم......تاحالا تو عمرم اینقدر از یه چیز نترسیده بودم....

حدود5دقیقه ی بعدش بابام از تهران زنگ زد و گفت اونجا زلزله اومده .......گفتم آره

بهش گفتم تازه زلزله اومده تو ازکجاخبردار شدی ...گفت همین حالا اخبار اعلام کرده.....ولی خداییش من از اینهمه سرعت عمل رسانه ها در تعجبم....

حالا یه چیز جالبتر اینجاست که همون لحظه که زلزله اومد من تازه آزمون رو تموم کرده بودم و میخواستم بزنم و نتیجه ی 10دقیقه تلاش بی وقفم رو ببینم اما جناب زلزله مانع شد.....حالا اومدم نتیجه رو دیدیم.......خجالت میکشم بگم........ولی میگم...

.از 31؟13تا غلط.......9تا درست...............9تا بی جواب

من واقعا به این هوشم و تواناییم افتخار میکنم......

.درصدش هم شد12

به نظر شما من کنکور قبول میشم؟؟؟

آره خب مگه چمه......درس میخونم که نمیخونم..........رتبم تو آزمونا بالا هست که نیست.........همش پای کامپیوتر نیستم که هستم........

.تاحالا کجا دیدید کسی با این وضع توی دانشگاه تهران قبول نشه؟؟؟

کافیه من لب تر کنم......با کله میان استقبالم......

.خلاصه اینکه این بود قضیه جناب زلزله ی امشب....

اگه میخواید بدونید کجا زلزله اومد اخبار ساعت 2رو گوش کنید جوابتونو کامل بگیرید.....

ولی عجب شبی بود امشب.............. 

دسته ها :

سلام به همه ی دوستای گل خودم 

  من از بین نظرایی که دوستان دادن به یه موضوع پی بردم  

 اونم اینه که مثل اینکه اون پست گفتگو با خدا خیلی بحث برانگیز بوده

 مخصوصا اون تیکه ای که خدا میگفت فرزندم... ..

دوستای گلم منظور از این که خدا میگه فرزندم این نیست که واقعا خداجونم فرزندی داره..... . .

بابا منظور اینه که خدا خیلی ماها رودوست داره...

  مثل پدر و مادری که بچه هاشون رو دوست دارن..... 

 حتی بیشتر ازاون..... .

اینم واسه این بود که بهتر مطلب درک بشه.....  

ولی مثل اینکه کسی درکش نکرد هیچ کلی ایراد هم گرفتن...... 

 البته نمیخوام به کسی توهین بشه ....  

.فقط قصدم از مطرح کردن این موضوع این بود که به دوستای گلی که اومدن نظر دادن و آدرس وبشون رو نذاشتن جواب بدم......

.یه درخواستی هم دارم.......

.ازتون خواهش میکنم میاین نظر میدید توروخدا آدرس وبتون رو بذارید......  

.خب اینطوری که نمیشه هرکی بدون هیچ نشونه ای بیاد یه چیزی بگه و بعد هم بدون هیچ نشونه ای بره.... .

ازتون خواهش کردم آدرس وبتون رو بذارید....  لطفا.............

دسته ها :
X